دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس | غزل حافظ

دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس
که چنان زو شده‌ام بی سر و سامان که مپرس


کس به امید وفا ترک دل و دین مکناد
که چنانم من از این کرده پشیمان که مپرس


به یکی جرعه که آزار کسش در پی نیست
زحمتی می‌کشم از مردم نادان که مپرس


زاهد از ما به سلامت بگذر کاین می لعل
دل و دین می‌برد از دست بدان سان که مپرس


گفت‌وگوهاست در این راه که جان بگدازد
هر کسی عربده‌ای این که مبین آن که مپرس


پارسایی و سلامت هوسم بود ولی
شیوه‌ای می‌کند آن نرگس فتان که مپرس


گفتم از گوی فلک صورت حالی پرسم
گفت آن می‌کشم اندر خم چوگان که مپرس


گفتمش زلف به خون که شکستی گفتا
حافظ این قصه دراز است به قرآن که مپرس


نقاشی: "ماهِِ فانوس دریایی" از دنیا لیلی

دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس

دوش چه خورده‌ای دلا

مپرس ,زلف ,سلامت ,دین ,چندان ,سیاهش ,که مپرس ,چندان که ,و دین ,گله چندان ,دارم از

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دانستنی های شیمی وقتی صدای نوشته ها بلند می شود ام دی اف ملامینه هایگلاس فروش عمده کنج دل کسب و کار اینترنتی چرم وطن مشاوره،طراحی،نقشه و نظارت در زمینه ساخت کارخانه و تجهیزات تولید خوراک دام و طیور بلیط ارزان گروه علمی-پژوهشی فکر برتر - دبیرستان شهدای فرهنگیان حوادث روز